آراد کوچولو

شیطنت های پسر کوچولو تو دل مامانی😊

پسر گلم اواسط تیر ماه بود که یکم دل درد میگرفتم و خیلی برام تحرک سخت بود دکتر به مامان گفته بود که باید استراحت کنم و تکون نخورم اما امان از مادر شیطون تو که اروم و قرار نداره یه جا😅 یه روز حسابی حالم بد بود و رفتم دکتر گفت که تقریبا وقت به دنیا اومدنته من اصلا امادگیشو نداشتم اومدیم خونه یکم حالم بهتر شدتقریبا یک هفته گذشت ۲۵ تیر ماه ۱۳۹۸ سه شنبه درد بدی داشتم دکتر نرفتم اما بی قرار بودم و دلم نمیخواست بابا میلاد و مامان معصومه رو نگران کنم ماماچو شام قیمه درست کرد و خوردم رفتم یه دوش گرفتم اومدم موهامو سشوار کشیدم و کمی ارایش کردم 😂 به همه گفتم خوبم و خوابیدن جز باباجون گفت مشخصه حالت خوب نیست بیا بریم دکتر منم قبول کردم همه رو بیدار کردیم ...
31 فروردين 1399

تهرانگردی با مامان فاطمه

پسر گلم امروز رفتم خونه مامان فاطمه بعد از ظهرش رفتیم تهران گردی یه پاساژ لباس کودک بود وای که مامان لذت میبردم لباسای خوشگل پسرونه رو میدیدم رفتیم داخل یه مغازه برات یه شلوار جین خوشگل دیدم و یه پیراهن مردانه الهی فدات بشم مرد کوچولو مامان😍😍😋😋خیلی خوشم اومد خریدیمش که بذاریم سر سیسمونیت مامان فاطمه زحمت کشیدن و بولیزشو برات عیدی خریدن شلوارشم مامان معصومه برلت گرفت پسرم😍😍😘😘 الهی مبارکت باشه مامانی خوش به حالت که انقدر مامان بزرگای خوب و مهربون داری💗💗💗
25 اسفند 1397

خرید اولین کفش گل پسرم

عشق مامان این روزا به سال نو نزدیکه همه جا شور و حال خرید عید رو داره من و مامان معصومه هم امشب رفتیم‌ بیرون که چرخ بزنیم رفتم پشت ویترین کفش فروشی وای خدای من چه کفشای خوشگل و نازی بود دلم ضعف رفتم وقتی دیدمشون به مامان جون گفتم ما چند مدل رو انتخاب کنیم و برای بابا میلاد بفرستیم اون هم ببینه و انتخاب کنه اما ترجیح دادیم بابا میلادی هم باشه اومدیم خونه شام خوردیم و با بابا میلاد برگشتیم به سمت کفش فروشی و کفش مورد علاقمون رو خریدیم الهی که به خوشی بپوشی پسر قشنگم 🤗🤗😋😋 ...
23 اسفند 1397

غربالگری دوم

شنبه ۱۱ اسفند بابا میلاد اومد دنبالم و رفتیم آزمایش رو دادیم گفتن جوابش ۲۳ ام آماده میشه اما پیگیری کنید شاید زود تر آماده شد خلاصه من شنبه ۱۸ اسفند زنگ زدم آزمایشگاه گفتن که بله آماده هستش بیاید ببرید همون روز بابا علی برام چغاله بادام خریده بود خیلی وقت بود دلم خواسته بود بابایی داده بود بابا میلاد برام بیاره خونه و بعد از ظهرش هم رفتیم جواب آزمایشت رو گرفتیم فردای اون روز که باشه امروز ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ رفتیم سونوگرافی عشقم تو دستگاه دیدیمت با بابا چقدر نازی عشق مامان کماکان منتظرت هستیم عشقم دکتر همون اول که دید گفت بچه پسره وای من قربونت بشم پسرم پسر گلم دکتر همه چیتو بررسی کرد گفت خدارو شکر خوبه اما یکم ادرار توی کلیه هات انگار دنیا رو س...
19 اسفند 1397

مطب دکتر ۵ اسفند

بابا میلاد گفت من نمیتونم امروز بیام خودت برو دکتر من با مامان معصومه رفتیم یکم شلوغ بود رفتیم داخل مطب خانوم دکتر گفتن که واسه مامان بزرگش صدای قلبشو بذارم یکم انرژی بگیره آخه مامانی خیلی خسته بود از سر کار اومده بود عزیزم صدای قلب خوشگلتو گذاشت و ما شنیدیم وای چه خوشگله صدای قلب خوشگل من😊😊💓💓 بعدش برامون نوشته که شنبه هفته آینده آزمایش غربالگری رو برم انجام بدم و هفته بعد ترش هم سونوگرافی رو انجام بدیم...
19 اسفند 1397

گوهردشت گردی با خاله زهرا و طاها جونی

عشق مامان ۲ اسفند ۹۷ با خاله زهرا رفتیم گوهردشت بچرخیم قرار بود لباس بخره خاله و بعدش شام بریم خونشون رفتیم یه جا مغازه لباس بارداری داشت من برات یه دفتر خریدم مامانی که خاطرات روزمره رو برات داخلش بنویسم انتخاب طاها بود😊😊😊...
19 اسفند 1397

غربالگری اول

عشق مامان ۴ هفته هم گذشت من همچنان حالم بد بود افتضاح بودم ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ رفتم پیش خانوم دکتر برامون غربالگری اولیه رو نوشت که از سلامتت مطمئن بشم عشقم گفت که شنبه صبح اول وقت برم اول سونوگرافی رو انجام بدم با جواب سونوگرافی برم آزمایش بدم ما جمعه شامش خونه مامان فاطمه دعوت بودیم شب از خونشون که برگشتیم همه خوابیدن اما وای از من دلم آشوب بود شروع کردم به خوندن یاسین برات هم خودمو آروم کرد هم واسه سلامتی تو بود مادر خلاصه صبح شد بابا کار داشت نتونست با ما بیاد من و مامان معصوم رفتیم سونوگرافی ۱۳ بهمن ۱۳۹۷ بود یه خورده نشستیم تو نوبت بلاخره فرستادنمون داخل اقای دکتر شروع کرد به بررسی کردنت وای خداااا مامان فدای دست و پاهای کوچولو و نازت بشم گل من...
19 اسفند 1397

سونوگرافی قلب برای دومین بار

عشقم دو هفته از اون موضوع گذشت قرار بود یکشنبه بریم سونو مجدد که میشد ۱۶ دی اما مامان پنجشنبه صبح از خواب بیدار شدم دیدم دستم لمس شده و حس نداره قرار شد بریم دکتر مامانو ببینه که گفت مشکلی نیست سونو رو انجام بدید یک دفعه بیاید بابا میلاد خواست که این دفعه با هم بریم سونوگرافی اومد دنبال من هوا نیمه ابری بود بعد از اینکه نهارمون رو خوردیم راه افتادیم به سمت کرج برف گرفت چه برف شدیدی ۱۳ دی ۱۳۹۷ بود خوش حال بودم از بارش برف اما دل تو دلم نبود که صدای قلب نازنینتو بشنوم مامان خلاصه اول رفتیم سالن دنبال مامان معصوم اما سرش شلوغ بود و برف هم نشسته بود ممکن بود گیر کنیم و به سونوگرافی نرسیم اینجوری شد که ما راه افتادیم به سمت سونوگرافی هرچی نزدیک تر...
19 اسفند 1397

تولد بابا میلاد

۱۰ دی تولد بابا میلاد و سالگرد عقدمونه جوجه کوچولو مامان منتها امسال ۷ دی جشن گرفتم براش اون روزا برام به سختی میگذشت چون استرس قلب خوشگل تورو داشتم پنجشنبه بود واسه بابا جشن تولد گرفتم مامان فاطمه و بابا علی و عمه مهسا بودن با مامان معصومه و بابا عباس شام خوردیم تموم شد جشن گرفتیم مامان فاطمه واست یه کادو خوشگل خریده بود یه ست لباس خیلی با مزه کلی واسش ذوق کردیم اون شب خلاصه تولد هم تموم شد😊😊😊
20 بهمن 1397